انتشارات کتاب نیستان مدتی است مجموعهای از کتاب کودکان را روانهٔ بازار نشر میکند که همگی مُهر “اندیشههای خوشمزه” را بر پیشانی دارند. عنوان جالب و در عین حال دلالت کنندهای است. خوشبختانه من هم این افتخار را داشتهام که سه داستان کودکم در این مجموعه به چاپ برسند: آخ جون دیگه فهمیدم، وقتی پینوکیو آدم شد، و شگفت انگیزترین چیز دنیا.
در این یادداشت قصد دارم به اختصار چند کلامی ازداستانها بگویم.
«وقتی پینوکیو آدم شد» داستانی است برای مخاطبان سالیان میانی کودکی. پینوکیو را بیشتر کودکان دنیا میشناسند. عروسک چوبی بازیگوش و سر به هوایی که ناخواسته درگیر ماجراهای دردسرساز میشود و آن قدر دیگران و خودش را ذله میکند که بالاخره آدم میشود!
جناب کارلو لورنزینی، با نام هنری کارلو کلودی، نویسندهٔ خلاق و خوش فکر پینوکیو پس از فراز و فرودهای فراوان، کمال فرجام کار پینوکیو را در آن میبیند که آدمش کند. پینوکیو کار نیک میکند و در ازای آن کار نیک آدم میشود. چه از این بهتر؟
حتی ما آدم بزرگها هم وقتی پایان داستان پینوکیو را میخوانیم احساس شعف غریبی میکنیم.
ولی آیا تا به حال فکر کردهاید بعد از آنکه پینوکیو آدم شد چه شد؟
هر کس میتواند بر حسب فکر خود گمانی داشته باشد. پینوکیوی قصهٔ من چند روز اول مثل بچه آدم از ذوق تجربههای تازه در پوست خودش نگنجید. بعد که کم کم مقتضیات آدم شدن بر دوشش بار گرانی آمد خسته شد. خسته شد و آرزو کرد دوباره عروسک چوبی شود. دیدهاید نوجوانانی را که در برزخ میان کودکی و نوجوانی و برای فرار از انتظارات و وظایف تازه آرزو میکنند همان کودک باقی میماندند؟ پینوکیوی ما هم همان حال را دارد. او، خسته و دلزده از وظایف شخصیاش، با واقعیت تلخی نیز روبرو میشود. همهٔ دوست و آشناهای قدیمی، او را بعد از آدم شدن بیشتر دوست میدارند! پینوکیو، متعجب و کلافه، چرایی این امر را جویا میشود و همه یک جواب به او میدهند: چون تو الان خیلی بهتر و عاقلانهتر از وقتی عروسک چوبی بودی رفتار میکنی… این استدلال از قضا، پینوکیو را عاصیتر میکند.
در این میان، تنها یک نفر است که پینوکیو را بیقید و شرط و در هر حال و حالت دوست دارد و حساب شخصش را با رفتار و کردارش یکی نمیداند، حتی اگر از آن رفتار و کردار ناراضی باشد.
«پدر ژپتو نشست روی صندلی. دستان کوچک پینوکیو را میان دستان بزرگ خودش گرفت و گفت، وقتی بچهای شیطانی میکند پدر و مادرش از دست او ناراحت میشوند ولی هنوز خودش را دوست دارند.»
خیلی دوست دارم والدین و بزرگترها هم داستان وقتی پینوکیو آدم شد را بخوانند. پینوکیوی یاغی و پرسشگر را تنها یک چیز آرام میکند: قدرت مهر و محبت.
به همان اندازه دوست دارم بچه ها هم بعد از خواندن این داستان برای یک بار هم که شده، دستان مادرانشان را عمیق ببویند و کف دستان پدرانشان را با دقت لمس کنند. قطعاً خیلی چیزها درک میکنند.
میخواهید قسمت دیگری از کتاب را هم بخوانیم؟
«پینوکیو به جینا گفت، من دیگر از آدم بودن خسته شدهام… جینا پرسید، چی؟ هنوز چند ماه بیشتر نیست که آدم شدهای، آن وقت میگویی خسته شدهام؟ پینوکیو گفت، خب چه کار کنم؟ خسته شدهام دیگر! از وقتی آدم شدهام زندگیام خیلی سختتر شده. خیلی از کارها را نباید بکنم. به جایش کلی کار باید بکنم که دوستشان ندارم. مثلاً هر روز باید دو بار مسواک بزنم، یک بار باید موهایم را شانه کنم، هر شب باید حمام کنم… تازه اینها که چیزی نیست. دیگر نمیتوانم مثل وقتی که عروسک چوبی بودم از دیوار راست بالا بروم و شیطنت کنم. چون الان همه یک جور دیگر نگاهم میکنند و از من انتظار دارند مثل بچههای خوب و مؤدب رفتار کنم. ولی من دوست ندارم همیشه مثل بچههای خوب و مؤدب رفتار کنم. مگر زور است؟…»
اما داستان شگفت انگیزترین چیز دنیا یک دغدغهٔ بزرگ دارد و اشارتی پنهان و در عین حال آشکار. داستان داستان پسر بچهای است که میخواهد با چوب جادوییاش یک سگ آبی را تبدیل به سنجاب کند ولی سگ آبی عاقل او را همراه خودش به جنگل میبرد و اتفاقات دیگری رقم میخورند. دغدغهٔ بزرگ داستان شگفت انگیزترین چیز دنیا همانا حفاظت و صیانت از محیط زیست است، دغدغهای که از صبح تا شام از زبان همه کس میشنویم ش و شاید برای همین در نظرمان بی قدر و پیش پاافتاده به نظر میرسد. پسربچهٔ داستان با محیط زیستش بیگانه است. هیچ توجهی به آن ندارد. این سگ آبی عاقل است که چشمش را روی چند ملاحظهٔ زیست محیطی باز میکند.
اما اشارت پنهان و آشکار داستان همانا تفهیم اصالت عقل و اندیشه است به کودکان و نوجوانانی که خوب یا بد با حجم وحشتناکی از داستانهای تخیلی و فانتزی و جادویی احاطه شدهاند و بفهمی نفهمی بیشترشان آرزو دارند چیز سحرآمیزی داشته باشند!
«سگ آبی از پسر پرسید، حالا چه کسی به تو گفته این چوب سحرآمیز است؟ پسر گفت، مهم نیست چه کسی گفته. مهم این است که سحرآمیز است. سگ آبی گفت، ولی به نظر من چیز سحرآمیز اصلاً وجود ندارد. تو میتوانی به جای سحرآمیز بگویی شگفت انگیز. پسر با تعجب پرسید، چه فرقی میکند؟ سگ آبی گفت، خیلی فرق می کند. ما چیز سحرآمیز نداریم ولی خیلی چیزها هستند که شگفت انگیزند یا میتوانند کارهای شگفت انگیزی انجام دهند. پسر به فکر فرو رفت. به نظرش سگ آبی خیلی دانا بود. سگ آبی ادامه داد، درختان، باران، باد، کوه، رودخانه، دشت و هر چیزی که در طبیعت دور و بر خودت میبینی هم شگفت انگیزند و هم میتوانند کارهای شگفت انگیز انجام دهند.»
در پایان داستان هم پسر شگفت انگیزترین چیز دنیا را میشناسد.
اما کتاب آخ جون دیگه فهمیدم برای ردهٔ سنی خردسال است و به آموزش مفهوم قول دادن و وفای به عهد به خردسالان میپردازد. پسرکوچکی که هر روز یک آرزوی اضطراری برایش پیش میآید به ناچار به خدا قول میدهد که اگر آرزویم را برآورده کنی قول میدهم چنین و چنان کنم. خدا هر بار آرزوی پسر را برآورده میکند ولی پسر هر بار زیر قولش میزند. سرانجام هم با کمک پدرش میفهمد عمل کردن به قول و قرار یعنی چه و به همهٔ وعدههای عمل نکردهاش عمل میکند.
این هم از سه داستانی که افتخار یافتهاند در سلک «اندیشههای خوشمزه» به چاپ برسند.
میگویند کودکان امروز باهوشتر ازکودکان دیروزند. پس به این اعتبار همه چیز را بهتر و سریعتر درک میکنند. پس شاید اشارت کوتاهی برایشان کافی باشد.
مجموعهٔ کتابهای «اندیشههای خوشمزه» میتوانند همان اشارت کوتاه باشند.